loading...
قران نور هدایت
علیرضا زرین کلاه بازدید : 6 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 ارزش و اهميت عقل در قرآن


 در ديباچه سخن به اقوال و نظرات كسانى كه معتقد به جدائى دين از عقل بودند. و ساحت دين را از آلودگى به استدلال‏ها و دريافت‏عقلى منزه مى‏دانستند، اشاره نموديم. قرآن كريم بر خلاف پندارهاى ناصواب اين گروه، رابطه عقل و دين را نه تنها رابطه شايسته بلكه ضرورى و بايسته مى‏داند و با تأكيد بر ارزش و اهميت عقل در انديشه‏هاى دينى و تحكيم باورهاى مذهبى هرگونه فكر يا عملى را كه به گونه‏اى با عقل در تعارض باشد تخطئه و محكوم مى‏نمايد.
 قرآن كريم با عبارات مختلفى از عقل تجليل كرده و مؤمنان را به تفكر و تعقل در موضوعاتى تشويق نموده است و از همه مهم تر آنكه سنگ بناى اصول دين را عقل مى‏داند و اعتقادى را كه از طريق تقليد - نه تحقيق - به دست آيد به رسميت نمى‏شناسد. بنابراين ارزش و اهميت عقل را در اسلام و قرآن از موقعيتى كه تعقل و تفكر در مجموعه تعاليم اسلام به دست آورده است مى‏توان كشف كرد. نمونه‏هاى زير نشانه‏هايى از اين جايگاه بلند است:
 
 1. تعقل زيربناى اصول دين است
 عقل زيربناى تمامى عقايد دينى و احكام شرعى و اصول دين يعنى توحيد، نبوت و معاد است. قرآن كريم معتقد است مسلمان واقعى، كسى است كه بنيان‏هاى اساسى تفكر دينى و اعتقاد قلبى خود را با عقل استوار و محكم ساخته باشد. استاد مطهرى پيرامون نقش عقل در شناخت اصول دين مى‏فرمايند:
 يك حمايت فوق العاده‏اى از عقل را در متون اسلام مى‏بينيم و در هيچ دينى از اديان دنيا به اندازه اسلام از عقل يعنى از حجيت عقل و از سنديت و اعتبار عقل حمايت نشده است. شما اسلام را با مسيحيت مقايسه كنيد. مسيحيت در قلمرو ايمان براى عقل، حق مداخله قائل نيست. مى‏گويد آنجايى كه انسان بايد به چيزى ايمان بياورد حق ندارد فكر كند، فكر ما عقل است و عقل در اين نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه را كه بايد به آن ايمان داشت، نبايد درباره آن فكر كرد و نبايد اجازه فكر كردن و چون و چرا كردن به عقل داد. وظيفه يك مؤمن، مخصوصاً وظيفه يك كشيش و حافظان ايمان مردم اين است كه جلوى هجوم فكر و استدلال و عقل را به حوزه ايمان بگيرند. اصلاً تعليمات مسيحى بر همين اساس است.
 در اسلام قضيه درست بر عكس است. در اصول دين اسلام، جز عقل هيچ چيز ديگرى حق مداخله ندارد، يعنى اگر از شما بپرسند كه يكى از اصول دين شما چيست، مى‏گوئيد »توحيد« وجود خداى يگانه، اگر دوباره بپرسند به چه دليل به خدا ايمان آورده‏ايد شما بايد دليل عقلى بياوريد، اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمى‏كند. اگر بگوئيد من خودم قبول ندارم كه خدا يگانه است دليلى هم ندارم، تو چه كار دارى؟ »خذ الغايات و اترك المبادى« تو نتيجه را بگير، به مقدمه چكار دارى؟ من از قول مادر بزرگم يقين پيدا كرده ام، بالاخره به يك حقيقتى يقين پيدا كرده ام، ولو از قول مادر بزرگم باشد، ولو خواب ديده باشم! اسلام مى‏گويد نه، ولو به وجود خداى يگانه اعتقاد داشته باشى ولى آن اعتقادى كه ريشه اش خواب ديدن است، ريشه اش تقليد از پدر و مادر يا تاثير محيط است، مورد قبول نيست. جز تحقيقى‏كه عقل تو با دليل و برهان مطلب را دريافت كرده باشد، هيچ چيز ديگر را ما قبول نداريم.
 اصول ايمان مسيحيت، منطقه‏اى ممنوع براى ورود عقل است و وظيفه يك مومن مسيحى حفظ اين منطقه از هجوم قواى عقلى و فكرى است ولى اصول ايمان در اسلام منطقه‏اى است كه در قرق عقل است و غير از عقل هيچ قدرت ديگرى حق مداخله در اين منطقه را ندارد
 
 2. تشويق به تفكر و تعقل در قرآن و سنت
 جلوه ديگرى از توجه و اهميت دادن اسلام به عقل و تعقل، اوامر و تاكيدهاى قرآن مبنى بر تفكر در همه مسائل خصوصا تاريخ و خلقت و غيره مى‏باشد. در روايات ماثوره تفكر در اين گونه امور نوعى عبادت محسوب شده كه باعث قرب به خدا و كمال انسان مى‏گردد. به اعتقاد استاد مطهرى هيچ كتابى به اندازه قرآن به تفكر در مسائل مختلف امر نكرده و هيچ دينى مانند اسلام آن را عبادت به شمار نياورده است. به سخنان استاد در اين زمينه توجه فرمائيد:
 در قرآن راجع به تفكر و تعقل مطلب زياد داريم. لزومى هم ندارد كه بخواهيم آيات قرآن را در اين زمينه جمع بكنيم. خيلى موارد داريم كه قرآن دعوت به تفكر و تعقل كرده است. شما هيچ كتابى نه مذهبى و نه غيرمذهبى پيدا نمى‏كنيد كه به اندازه قرآن بشر را به سمت تفكر سوق داده باشد، تفكر در همه مسائل، در تاريخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبياء و نبوت، راجع به معاد، راجع به تذكرات و تعليمات انبياء و... كه در قرآن كريم زياد است.
 مكرر شنيده‏ايد احاديث زيادى را كه به اين عبارت است:»تفكر ساعة خير من عباده سنه، تفكر ساعة خير من عباده سنتين، تفكر ساعه خير من عباده سبعين سنه« يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت كردن افضل است، از شصت سال عبادت كردن افضل است، از هفتاد سال عبادت كردن افضل است اين نوع تعبيرات همان طور كه بسيارى‏از علما گفته‏اند به واسطه اين است كه نوع و موضوع تفكرها فرق مى‏كند. يك تفكر است كه انسان را به اندازه يك سال جلو مى‏برد و يك تفكر است كه انسان را به اندازه شصت سال عبادت جلو مى‏برد و يك تفكر كه او را به اندازه هفتاد سال جلو مى‏برد.
 ]اين احاديث نشان مى‏دهد[ كه از نظر اسلام عبادت منحصر نيست به عبادات مالى مانند خمس و زكات و يا عبادات بدنى مانند نماز و روزه. نوعى ديگر از عبادات هم هست و آن عبادت فكرى است. تفكر يا عبادت فكرى اگر در مسير تنبه و بيدارى انسان قرار گيرد از 70 سال عبادت بدنى برتر و بالاتر است. چنانچه در بسيارى از روايات داريم كه »افضل العباده التفكر« يا »لاعباده كالتفكر« يا »كان اكثر عباده ابى ذر التفكر«
 
 
 3. حمايت قرآن از عقل در برابر عادات اجتماعى
 قرآن كريم با هر چيزى كه به نحوى باعث تضعيف عقل و كنار گذاشتن تعقل مى‏شود مبارزه كرده و از اين رهگذر بر ارزش و اهميت عقل در زندگى بشر تاكيد كرده است. يكى از امورى كه باعث تضعيف عقل است »سنت گرائى« و تبعيت كوركورانه از عادت‏ها و رسوم اجتماعى است. استاد مطهرى با استناد به حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) كه در آن امام، هشام بن حكم را از ديدگاه قرآن نسبت به عقل آگاه نموده است مى‏فرمايند:
 مطلب ديگر مسئله آزاد كردن عقل است از حكومت تلقينات محيط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت‏ها و عادت‏هاى اجتماعى و به تعبير عرب‏هاى امروز از ايحائات اجتماع (وحى‏هاى اجتماعى) حضرت اين جور مى‏فرمايد:»يا هشام ثم ذم الذين لايعقلون فقال: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ».
 قرآن اساسش برمذمت كسانى است كه اسير تقليد و پيروى از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فكر نمى‏كنند تا خودشان را از اين اسارت آزاد كنند. هدف قرآن از اين مذمت چيست؟ هدف قرآن تربيت است يعنى درواقع مى‏خواهد افراد را بيدار كند كه مقياس و معيار بايد تشخيص عقل و فكر باشد نه صرف اينكه پدران ما چنين كرده اند ما هم چنين مى‏كنيم. اين حالت تسليم درمقابل گذشتگان يك حالت ضد عقل است.
 قرآن مى‏خواهد انسان راه خودش را به حكم عقل انتخاب كند، پس مبارزه قرآن با تقليد و به اصطلاح »سنت گرايى« مبارزه‏اى است به عنوان حمايت از عقل«.
 
 4. حمايت از عقل درمقابل اكثريت
 يكى از امورى كه باعث تضعيف عقل شده به گونه‏اى كه عمل كردن و حجت دانستن آن در همه موارد مساوى با كنار گذاشتن عقل واهانت به او است »رأى اكثريت« است. قرآن كريم به نفع عقل و درحمايت از آن به مذمت اكثريت برخاسته است.
 استاد مطهرى مبارزه قرآن با اكثريت را از حديث امام موسى كاظم چنين بيان مى‏كنند:
 باز حضرت امام موسى كاظم(عليه‏السلام) موضوع ديگرى ذكر مى‏كنند؛ مى‏فرمايند: ثم ذم الله الكثره فقال: «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»
 آزادى از حكومت عدد، و اينكه اكثر و اكثريت نبايد ملاك باشد، و نبايد انسان اينجور باشد كه ببيند اكثر مردم كدام راه را مى‏روند همان راه را برود و بگويد آن راهى‏كه اكثر مردم مى‏روند همان درست است. اين مثل همان تقليد است. همان طور كه انسان طبعاً به سوى تقليد از ديگران كشيده مى‏شود. طبعاً به سوى اكثريت نيز كشيده مى‏شود و قرآن مخصوصاً همان چيزى را كه انسان طبعاً به سوى آن كشيده مى‏شود انتقاد مى‏كند، مى‏فرمايد: »اگر اكثر مردم زمينى را پيروى كنى تو را از راه حق منحرف مى‏كنند« دليلش اين است كه اكثر مردم پيرو گمان و تخمين‏اند نه پيرو عقل و علم و يقين و به تارهاى عنكبوتى گمان خودشان چسبيده‏اند.
 همينكه چيزى در خيالشان پيدا مى‏شود دنبالش مى‏روند چون اكثراً اينجور هستند پس به اكثر اعتماد نكن. اين هم خودش نوعى ديگر استقلال بخشيدن به عقل است و دعوت به اينكه عقل بايد معيار باشد
 همان گونه كه از سخنان استاد و نوع استدلال ايشان آشكار است، آنچه در قرآن با عنوان پيروى از اكثريت مذمت شده است اكثريت به عنوان »راه حق« است نه »راه حل« يعنى گرايش اكثريت جامعه را به يك فكر و يا رفتار خاص اجتماعى و يا مذهب، دليل و حجتى برحقانيت آن بدانيم و عقل خود را از انديشه و كاوش دراين زمينه منع كنيم.
 به گونه‏اى كه اگر آن عمل را صد درصد مخالف عقل سليم آدمى هم بدانيم صرفاً به دليل پيروى اكثريت جامعه از آن، پيروى از چنين فكرى را براى خود لازم بشماريم. دربرابر چنين پيروى مذمومى از اكثريت، درمواردى نيز پيروى از اكثريت به عنوان يك راه حل مورد تأييد قرآن است. و آن درجائى است كه درانجام يك كار جمعى و عمومى ترديد داشته باشيم و درجايى كه ترك و انجام كار مباح و از نظر شرع جايز باشد. اما درانتخاب راه حل و چاره كار دچار شك و ترديد هستيم. دراينجا به رأى‏گذاشتن يكى از شقوق كار و پيروى از نظر اكثريت قطعاً بلامانع است.
 
 5. تجليل از عقل درآيات و روايات
 يكى از نمودهاى بارز توجه به عنايت اسلام به عقل، تعابير زيبا، رسا و بلندى است كه درآيات و روايات شريفه درتجليل از عقل به كار برده شده است. ارزش دادن به عاقل درمقابل جاهل، معرفى نمودن عقل به عنوان پيامبر درونى و امورى از اين قبيل همگى نشانگر اهميت فوق العاده عقل در دين اسلام است. به نمونه‏هاى بارز اين تعابير كه از كلام استاد مطهرى نقل شده است توجه فرمائيد:
 در اسلام و متون اسلامى سخنان فوق العاده بلند و عجيب درباره عقل گفته شده است اولاً خود قرآن دائماً دم از تعقل مى‏زند گذشته ازاين، در اخبار و احاديث ما آنقدر براى‏عقل، اصالت و اهميت قائل شده‏اند كه وقتى شما كتاب‏هاى حديث را باز كنيد اولين بابى كه مى‏بينيد كتاب العقل است. مثلاً اگر سراغ اصول كافى برويد- اصول كافى‏تمام ابواب حديثى ما را دارد- اولين بابى كه با باز كردن اين كتاب مى‏بينيد، كتاب العقل است. در اين »كتاب العقل« احاديث شيعه از اول تا به آخر به حمايت از عقل برخاسته است.
 امام موسى بن جعفر(عليه‏السلام) تعبير فوق العاده عجيب دارد، مى‏فرمايد: خدا دو حجت دارد، دو پيغمبر دارد: يك پيغمبر درونى كه عقل انسان است و يك پيغمبر بيرونى كه همان پيغمبرانى هستند كه انسانند و مردم را دعوت كرده‏اند. خدا داراى دو حجت است اين دو حجت مكمل يكديگر هستند: يعنى اگر عقل باشد و انبياء نباشد، بشر به تنهايى راه سعادت خود را نمى‏تواند طى كند و اگر انبياء باشند و عقل نباشند، باز انسان راه سعادت خود را نمى‏پيمايد. عقل و نبى هر دو با يكديگر يك كار را انجام مى‏دهند. ديگر از اين بالاتر در حمايت عقل نمى‏شود گفت.
 تعبيراتى از اين قبيل كه شايد خيلى شنيده باشيد، زياد داريم. »خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است«، »خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است«، »سكوت و سكون عاقل از حركت كردن جاهل بالاتر است« و »خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد مگر آنكه اول، عقل آن پيغمبر را به حد كمال رساند، به طورى كه عقل او از عقل همه امتش كامل تر بود. ما حضرت رسول را »عقل كل« مى‏ناميم. اين با ذوق مسيحيت هرگز جور درنمى آيد. چون اصلاً ]در مسيحيت[ عقل با دين دو حساب جداگانه دارند ولى ما پيغمبر را »عقل كل« مى‏ناميم و مى دانيم.
 بنابراين، اهميت و ارزش فوق العاده عقل در آيات و روايات اسلامى يكى از مسلمات و امور قطعى است كه جاى هيچگونه شك و ترديدى براى محقق با انصاف باقى نمى‏گذارد.
 اكنون كه اهميت عقل از ديدگاه قرآن واضح و روشن شد اين سوال مطرح مى‏گردد كه آيا قرآن اهميت و ضرورت توجه به عقل و دستورات آن را فقط در محدوده مسائل فردى و زندگى روزمره مورد تاكيد قرار مى‏دهد و يا اصولاً قرآن براى احكام عقل سنديت و حجيت قائل است و حتى در مسائل شرعى و احكام دينى نيز آن را معتبر مى‏شمارد؟ گرچه پاسخ اين سوال بطور اجمال از مباحث گذشته روشن شده است اما بنا به ضرورت و اهميت بحث فصل جداگانه را به آن اختصاص مى‏دهيم.
 
 حجيت و سنديت عقل از ديدگاه قرآن
 مفهوم حجيت عقل
 معناى لغوى »حجت« عبارت است از هر چيزى كه بتوان با استفاده از آن بر ديگرى احتجاج كرد. اين احتجاج ممكن است به قبول عذر احتجاج كننده و يا ساكت كردن طرف مقابل بيانجامد.
 بنابراين هنگامى كه از حجيت عقل سوال مى‏كنيم؛ درصدد يافتن پاسخ اين مسئله هستيم كه اگر عقل به چيزى حكم كرد آيا مى‏توانيم به استناد حكم عقل آن عمل را انجام دهيم؟ آيا خداوند چنين عملى را از ما مى‏پذيرد؟ معناى دقيق تر، مفهوم حجت عقل را از كلام استاد مطهرى پى مى‏گيريم:
 بايد ببينيم كه آيا عقل از نظر قرآن سند است و به تعبير علماى فقه و اصول آيا عقل حجت است يا خير؟ و اين بدان معنى است كه اگر دريافتى واقعاً دريافت صحيح عقل باشد آيا مى‏بايد بشر به آن احترام بگذارد و برطبق آن عمل كند يانه؟ و اگر عمل كند و احياناً در مواردى مرتكب خطا شود آيا خداوند او را معذور مى‏دارد يا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نكند آيا خداوند به اين دليل كه چرا با اينكه عقلت حكم مى‏كرد، عمل نكردى، او را مجازات خواهد كرد يا خير؟
 دلايل سنديت عقل در قرآن و مسئله سنديت و حجيت عقل از نظر اسلام در جاى خودش ثابت است و علماى اسلام نيز از ابتدا تاكنون- جز گروهى اندك- هيچكدام در سنديت عقل ترديد نداشته‏اند و آن را جزو منابع چهارگانه فقه به حساب آورده اند. ما چون درباره قرآن گفتگو مى‏كنيم لازم است دلايل حجيت عقل را از خود قرآن استخراج نمائيم. قرآن به انحاء مختلف سنديت عقل را امضا كرده است كه به مهم ترين آنها در اينجا اشاره مى‏كنيم.
 
 1. دعوت به تعقل از طرف قرآن
 قرآن كريم از دو طريق مخاطبان خود را به تعقل دعوت نموده است و از اين طرق ارزشمندى احكام صادره از سوى عقل را رسميت بخشيده است. يكى به طريق مستقيم و به دلالت مطابقى و دوم به طريق غيرمستقيم و به دلالت التزامى.
 در روش مستقيم قرآن صريحا دعوت به تعقل كرده است و كسانى را كه عقل خود را به كار نمى‏گيرند مذمت نموده است. در قرآن كريم كلمه عقل و مشتقات آن 94 بار بكار برده شده است.
 استاد مطهرى پيرامون اين دسته از آيات مى‏فرمايند: تنها دريك مورد مى‏توان از ده‏ها آيه قرآن نام برد كه در آنها به اين مسئله اشاره شده است كه ما اين موضوع را طرح كرده‏ايم تا درباره آن تعقل كنيد. به عنوان مثال از يك تعبير شگفت انگيز قرآن برايتان نمونه مى‏آورم. قرآن مى‏فرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ».
 بدترين جنبده‏ها كسانى هستند كه كر و گنگ و لايعقلند. البته واضح است كه منظور قرآن از كر و لال، كر و لال عضوى نيست. بلكه منظور آن دسته از مردم‏اند كه حقيقت را نمى‏خواهند بشنوند و يا مى‏شنوند و به زبان اعتراف نمى‏كنند. گويى كه از شنيدن حقايق عاجزاند و صرفاً براى شنيدن مهملات و خزعبلات آمادگى دارند از نظر قرآن، كراند و زبانى كه تنها براى چرندگويى به كار مى‏افتد به تعبير قرآن لال است. لايعقلون نيز كسانى هستند كه از انديشه خود سود نمى‏گيرند. قرآن اينگونه افراد را كه نام انسان زيبنده آنها نيست در سلك حيوانات و بنام چهارپايان مخاطب خويش قرار مى‏دهد.
 در يك آيه ديگر ضمن طرح يك مسئله توحيدى در مورد توحيد افعالى و توحيد فاعلى مى‏فرمايد: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ هيچكس را نرسد كه ايمان بياورد مگر به اذن الهى
 به دنبال طرح اين مسئله غامض كه هر ذهنى ظرفيت تحمل و درك آن را ندارد و براستى انسان را تكان مى‏دهد آيه را چنين دنبال مى‏كند: «وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»؛ و بر آنانكه تعقل نمى‏كنند پليدى قرار مى‏دهد
 در اين دو آيه كه به عنوان نمونه ذكر كردم، قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابقى دعوت به تعقل نموده است.
 اما در روش غيرمستقيم، قرآن به نكاتى اشاره مى‏كند كه پذيرش آنها بدون به رسميت شناختن عقل ممكن نيست و به عبارت ديگر لازمه منطقى اظهار اينگونه مطالب، اعتراف به حجيت و سنديت عقل است. استاد مطهرى درباره اين شيوه قرآن مى‏فرمايند:
 آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارند كه قرآن به دلالت التزامى سنديت عقل را امضا مى‏كند. به عبارت ديگر سخنانى مى‏گويد كه پذيرش آنها بدون آنكه حجيت عقل پذيرفته شده باشد امكان پذير نيست، مثلاً از حريف، استدلال عقلى مى‏طلبد: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ»
 به دليل التزام مى‏خواهد اين حقيقت را بيان كند كه عقل سند و حجت است و يا اينكه رسما براى اثبات وحدت واجب الوجود، قياس منطقى ترتيب مى‏دهد؛ «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» در اينجا قرآن يك قضيه شرطيه تشكيل داده است؛ مقدم را استثناء كرده و تالى را ناديده گرفته است. اين يك قياس استدلالى و برهان صد درصد عقلى است. اگر قرآن استدلال و قياس را معتبر نشمارد، ديگر خودش اقامه قياس و برهان نمى‏كند و يا مثلا در مورد معاد مى‏فرمايد: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون» در اين آيه به اصل خالقيت و اصل حكم بارى تعالى تمسك جسته است. اگر معادى نباشد پس خلقت شما عبث خواهد بود و خلقت عبث هم محال است و به عبارت ديگر مگر ممكن است، خداى حكيم كار عبث كند؟ اگر معاد نباشد، خلقت عبث است و عبث محال است، پس خلقت ضرورى است و بنابراين وجود معاد حتماً ضرورى است. اين خود اقامه برهان است. بنابراين طبق همين آيات كافى است كه قرآن كريم، ابزار استدلال و منبع عقل را معتبر بشمارد.
 
 2. استفاده قرآن از نظام على و معلولى
 دليل ديگرى كه استاد مطهرى براى نشان دادن اصالت عقل در قرآن بيان مى‏كنند، مسئله استفاده قرآن از نظام على و معلولى است. استاد معتقد است با توجه به آنكه رابطه علت و معلول و اصل عليت، پايه تفكرات عقلانى است و هرگونه استدلال عقلى مبتنى بر پيش فرض وجود نظام عليت در جهان است بنابراين به كارگيرى و استفاده از لازم به معناى اعتقاد و التزام به ملزوم است. از اين رو استفاده قرآن از نظام عِلّى و معلولى را نيز بايد يكى از مواردى به شمار آورد كه قرآن به دلالت التزامى به تعقل دعوت نموده و حجيت و سنديت آن را امضاء مى‏كند.
 از آنجا كه استاد به لحاظ اهميت موضوع آن را جداگانه ذكر نموده است ما نيز آن را به عنوان دليل دوم بيان مى‏كنيم. استاد مطهرى در اين رابطه دو مثال قرآنى ذكر مى‏نمايند كه دقت در آنها مراد ايشان را از عنوان فوق روشن تر مى‏كند:
 به عنوان مثال اين آيه را درنظر بگيريد كه مى‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ». مى‏خواهد بگويد درست است كه همه سرنوشت‏ها به اراده خداست ولى خداوند سرنوشت را از ماوراى اختيار و تصميم و عمل بشر بر او تحميل نمى‏كند و كار گزاف انجام نمى‏دهد، بلكه سرنوشت‏ها هم نظامى دارند و خدا سرنوشت هيچ جامعه‏اى را خود به خود و بى وجه عوض نمى‏كند، مگر آنكه آنان خودشان، در آنچه كه مربوط به خودشان است، مانند نظام‏هاى اخلاقى و اجتماعى و ... و آنچه مربوط به وظايف فرديشان است، تغيير دهند.
 از سوى ديگر قرآن مسلمانان را تشويق مى‏كند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پيشين بپردازند و از آن درس عبرت بگيرند. بديهى است اگر سرگذشت اقوام و ملت‏ها و نظام‏ها براساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشت‏ها از بالا به پايين تحميل مى‏گرديد ديگر مطالعه و پندآموزى معنى‏نداشت. قرآن با اين تأكيد مى‏خواهد تذكر دهد كه بر سرنوشت اقوام نظامات واحدى حاكم است. به اين ترتيب اگر شرايط جامعه‏اى مشابه شرايط جامعه ديگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود.
 در آيه ديگر مى‏فرمايد: «فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ × أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»؛ چه بسيار شهر و ديارى كه ما اهلش را در آن حال كه به ظلم و ستم مشغول بودند به خاك هلاك نشانديم و اينك آن شهرها از بنياد ويران است. چه چاه‏ها و قنات‏هاى آب كه معطل بماند چه قصرهاى عالى كه بى صاحب گشت، اكنون مردم اين زمان نمى‏خواهند در روى زمين گردش كنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمايند واز آنها درس بگيرند...«
 در انتها استاد از اين آيات بر مدعاى خود چنين استدلال مى‏كنند كه: در تمام اين مطالب، قبول نظامات به دلالت التزامى مويد نظم عِلّى و معلولى است و پذيرش رابطه على‏و معلولى به معناى قبول سنديت عقل است.
 در اينجا ممكن است سوالى مطرح شود كه در آيات زيادى از قرآن وقوع حوادث و حدوث معلول‏ها مستقيماً به خدا نسبت داده شده است، با همه اين احوال چگونه مى‏توان قبول كرد كه قرآن نظام عليت را در جهان قبول دارد. مثلاً در برخى از آيات، نزول باران، فرستادن بادها، رويش گياهان و امور ديگر مستقيماً به خدا نسبت داده شده است. علاوه بر آن در آيه 17 سوره انفال اصولاً نسبت دادن حوادث و حتى اعمال بشر را به غير خدا مردود و نادرست شمرده است آنجا كه مى‏فرمايد: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛ اى مؤمنان شما كافران، را نكشتيد بلكه خدا كشت. و اى رسول! تو تير نيانداختى بلكه خدا تيرانداخت
 پاسخ كامل اين سؤال را بايد در مباحث مربوط به توحيد افعالى يافت. بنا به اصل قرآنى »توحيد افعالى« موجودات عالم همچنانكه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و خدا به تعبير قرآن قيوم همه عالم است، در مقام تاثير و عليت نيز استقلال ندارند اما اين مسئله هيچ منافاتى با پذيرش اصل عليت جهان و تأثير و تأثر امور مادى در يكديگر ندارد بلكه فقط مؤمنين بايد توجه داشته باشند كه علت و اسباب ظاهرى در ذات و فعل خود مستقل نبوده، علت العلل هستى خداوند سبحان است.
 استاد مطهرى با دقت و نكته سنجى خاص احتمال ايجاد سؤال فوق را در ذهن خواننده در نظر گرفته و در پاسخ آن مى‏فرمايند:
 با آنكه قرآن از جانب خدا سخن مى‏گويد و خداوند نيز آفريننده نظام علت و معلولى است و طبعاً سخن از ماورائى است كه علت و معلول مادون آن قرار دارند، با اين همه از اين موضوع غفلت نمى‏كند كه از نظام سببى و مسببى عالم ياد كند و وقايع و پديده‏ها را مقهور اين نظام بداند.
  

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 297
  • کدهای اختصاصی