ارزش و اهميت عقل در قرآن
در ديباچه سخن به اقوال و نظرات كسانى كه معتقد به جدائى دين از عقل بودند. و ساحت دين را از آلودگى به استدلالها و دريافتعقلى منزه مىدانستند، اشاره نموديم. قرآن كريم بر خلاف پندارهاى ناصواب اين گروه، رابطه عقل و دين را نه تنها رابطه شايسته بلكه ضرورى و بايسته مىداند و با تأكيد بر ارزش و اهميت عقل در انديشههاى دينى و تحكيم باورهاى مذهبى هرگونه فكر يا عملى را كه به گونهاى با عقل در تعارض باشد تخطئه و محكوم مىنمايد.
قرآن كريم با عبارات مختلفى از عقل تجليل كرده و مؤمنان را به تفكر و تعقل در موضوعاتى تشويق نموده است و از همه مهم تر آنكه سنگ بناى اصول دين را عقل مىداند و اعتقادى را كه از طريق تقليد - نه تحقيق - به دست آيد به رسميت نمىشناسد. بنابراين ارزش و اهميت عقل را در اسلام و قرآن از موقعيتى كه تعقل و تفكر در مجموعه تعاليم اسلام به دست آورده است مىتوان كشف كرد. نمونههاى زير نشانههايى از اين جايگاه بلند است:
1. تعقل زيربناى اصول دين است
عقل زيربناى تمامى عقايد دينى و احكام شرعى و اصول دين يعنى توحيد، نبوت و معاد است. قرآن كريم معتقد است مسلمان واقعى، كسى است كه بنيانهاى اساسى تفكر دينى و اعتقاد قلبى خود را با عقل استوار و محكم ساخته باشد. استاد مطهرى پيرامون نقش عقل در شناخت اصول دين مىفرمايند:
يك حمايت فوق العادهاى از عقل را در متون اسلام مىبينيم و در هيچ دينى از اديان دنيا به اندازه اسلام از عقل يعنى از حجيت عقل و از سنديت و اعتبار عقل حمايت نشده است. شما اسلام را با مسيحيت مقايسه كنيد. مسيحيت در قلمرو ايمان براى عقل، حق مداخله قائل نيست. مىگويد آنجايى كه انسان بايد به چيزى ايمان بياورد حق ندارد فكر كند، فكر ما عقل است و عقل در اين نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه را كه بايد به آن ايمان داشت، نبايد درباره آن فكر كرد و نبايد اجازه فكر كردن و چون و چرا كردن به عقل داد. وظيفه يك مؤمن، مخصوصاً وظيفه يك كشيش و حافظان ايمان مردم اين است كه جلوى هجوم فكر و استدلال و عقل را به حوزه ايمان بگيرند. اصلاً تعليمات مسيحى بر همين اساس است.
در اسلام قضيه درست بر عكس است. در اصول دين اسلام، جز عقل هيچ چيز ديگرى حق مداخله ندارد، يعنى اگر از شما بپرسند كه يكى از اصول دين شما چيست، مىگوئيد »توحيد« وجود خداى يگانه، اگر دوباره بپرسند به چه دليل به خدا ايمان آوردهايد شما بايد دليل عقلى بياوريد، اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمىكند. اگر بگوئيد من خودم قبول ندارم كه خدا يگانه است دليلى هم ندارم، تو چه كار دارى؟ »خذ الغايات و اترك المبادى« تو نتيجه را بگير، به مقدمه چكار دارى؟ من از قول مادر بزرگم يقين پيدا كرده ام، بالاخره به يك حقيقتى يقين پيدا كرده ام، ولو از قول مادر بزرگم باشد، ولو خواب ديده باشم! اسلام مىگويد نه، ولو به وجود خداى يگانه اعتقاد داشته باشى ولى آن اعتقادى كه ريشه اش خواب ديدن است، ريشه اش تقليد از پدر و مادر يا تاثير محيط است، مورد قبول نيست. جز تحقيقىكه عقل تو با دليل و برهان مطلب را دريافت كرده باشد، هيچ چيز ديگر را ما قبول نداريم.
اصول ايمان مسيحيت، منطقهاى ممنوع براى ورود عقل است و وظيفه يك مومن مسيحى حفظ اين منطقه از هجوم قواى عقلى و فكرى است ولى اصول ايمان در اسلام منطقهاى است كه در قرق عقل است و غير از عقل هيچ قدرت ديگرى حق مداخله در اين منطقه را ندارد.«
2. تشويق به تفكر و تعقل در قرآن و سنت
جلوه ديگرى از توجه و اهميت دادن اسلام به عقل و تعقل، اوامر و تاكيدهاى قرآن مبنى بر تفكر در همه مسائل خصوصا تاريخ و خلقت و غيره مىباشد. در روايات ماثوره تفكر در اين گونه امور نوعى عبادت محسوب شده كه باعث قرب به خدا و كمال انسان مىگردد. به اعتقاد استاد مطهرى هيچ كتابى به اندازه قرآن به تفكر در مسائل مختلف امر نكرده و هيچ دينى مانند اسلام آن را عبادت به شمار نياورده است. به سخنان استاد در اين زمينه توجه فرمائيد:
در قرآن راجع به تفكر و تعقل مطلب زياد داريم. لزومى هم ندارد كه بخواهيم آيات قرآن را در اين زمينه جمع بكنيم. خيلى موارد داريم كه قرآن دعوت به تفكر و تعقل كرده است. شما هيچ كتابى نه مذهبى و نه غيرمذهبى پيدا نمىكنيد كه به اندازه قرآن بشر را به سمت تفكر سوق داده باشد، تفكر در همه مسائل، در تاريخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبياء و نبوت، راجع به معاد، راجع به تذكرات و تعليمات انبياء و... كه در قرآن كريم زياد است.
مكرر شنيدهايد احاديث زيادى را كه به اين عبارت است:»تفكر ساعة خير من عباده سنه، تفكر ساعة خير من عباده سنتين، تفكر ساعه خير من عباده سبعين سنه« يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت كردن افضل است، از شصت سال عبادت كردن افضل است، از هفتاد سال عبادت كردن افضل است اين نوع تعبيرات همان طور كه بسيارىاز علما گفتهاند به واسطه اين است كه نوع و موضوع تفكرها فرق مىكند. يك تفكر است كه انسان را به اندازه يك سال جلو مىبرد و يك تفكر است كه انسان را به اندازه شصت سال عبادت جلو مىبرد و يك تفكر كه او را به اندازه هفتاد سال جلو مىبرد.
]اين احاديث نشان مىدهد[ كه از نظر اسلام عبادت منحصر نيست به عبادات مالى مانند خمس و زكات و يا عبادات بدنى مانند نماز و روزه. نوعى ديگر از عبادات هم هست و آن عبادت فكرى است. تفكر يا عبادت فكرى اگر در مسير تنبه و بيدارى انسان قرار گيرد از 70 سال عبادت بدنى برتر و بالاتر است. چنانچه در بسيارى از روايات داريم كه »افضل العباده التفكر« يا »لاعباده كالتفكر« يا »كان اكثر عباده ابى ذر التفكر«
3. حمايت قرآن از عقل در برابر عادات اجتماعى
قرآن كريم با هر چيزى كه به نحوى باعث تضعيف عقل و كنار گذاشتن تعقل مىشود مبارزه كرده و از اين رهگذر بر ارزش و اهميت عقل در زندگى بشر تاكيد كرده است. يكى از امورى كه باعث تضعيف عقل است »سنت گرائى« و تبعيت كوركورانه از عادتها و رسوم اجتماعى است. استاد مطهرى با استناد به حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) كه در آن امام، هشام بن حكم را از ديدگاه قرآن نسبت به عقل آگاه نموده است مىفرمايند:
مطلب ديگر مسئله آزاد كردن عقل است از حكومت تلقينات محيط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنتها و عادتهاى اجتماعى و به تعبير عربهاى امروز از ايحائات اجتماع (وحىهاى اجتماعى) حضرت اين جور مىفرمايد:»يا هشام ثم ذم الذين لايعقلون فقال: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ».
قرآن اساسش برمذمت كسانى است كه اسير تقليد و پيروى از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فكر نمىكنند تا خودشان را از اين اسارت آزاد كنند. هدف قرآن از اين مذمت چيست؟ هدف قرآن تربيت است يعنى درواقع مىخواهد افراد را بيدار كند كه مقياس و معيار بايد تشخيص عقل و فكر باشد نه صرف اينكه پدران ما چنين كرده اند ما هم چنين مىكنيم. اين حالت تسليم درمقابل گذشتگان يك حالت ضد عقل است.
قرآن مىخواهد انسان راه خودش را به حكم عقل انتخاب كند، پس مبارزه قرآن با تقليد و به اصطلاح »سنت گرايى« مبارزهاى است به عنوان حمايت از عقل«.
4. حمايت از عقل درمقابل اكثريت
يكى از امورى كه باعث تضعيف عقل شده به گونهاى كه عمل كردن و حجت دانستن آن در همه موارد مساوى با كنار گذاشتن عقل واهانت به او است »رأى اكثريت« است. قرآن كريم به نفع عقل و درحمايت از آن به مذمت اكثريت برخاسته است.
استاد مطهرى مبارزه قرآن با اكثريت را از حديث امام موسى كاظم چنين بيان مىكنند:
باز حضرت امام موسى كاظم(عليهالسلام) موضوع ديگرى ذكر مىكنند؛ مىفرمايند: ثم ذم الله الكثره فقال: «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»
آزادى از حكومت عدد، و اينكه اكثر و اكثريت نبايد ملاك باشد، و نبايد انسان اينجور باشد كه ببيند اكثر مردم كدام راه را مىروند همان راه را برود و بگويد آن راهىكه اكثر مردم مىروند همان درست است. اين مثل همان تقليد است. همان طور كه انسان طبعاً به سوى تقليد از ديگران كشيده مىشود. طبعاً به سوى اكثريت نيز كشيده مىشود و قرآن مخصوصاً همان چيزى را كه انسان طبعاً به سوى آن كشيده مىشود انتقاد مىكند، مىفرمايد: »اگر اكثر مردم زمينى را پيروى كنى تو را از راه حق منحرف مىكنند« دليلش اين است كه اكثر مردم پيرو گمان و تخميناند نه پيرو عقل و علم و يقين و به تارهاى عنكبوتى گمان خودشان چسبيدهاند.
همينكه چيزى در خيالشان پيدا مىشود دنبالش مىروند چون اكثراً اينجور هستند پس به اكثر اعتماد نكن. اين هم خودش نوعى ديگر استقلال بخشيدن به عقل است و دعوت به اينكه عقل بايد معيار باشد.«
همان گونه كه از سخنان استاد و نوع استدلال ايشان آشكار است، آنچه در قرآن با عنوان پيروى از اكثريت مذمت شده است اكثريت به عنوان »راه حق« است نه »راه حل« يعنى گرايش اكثريت جامعه را به يك فكر و يا رفتار خاص اجتماعى و يا مذهب، دليل و حجتى برحقانيت آن بدانيم و عقل خود را از انديشه و كاوش دراين زمينه منع كنيم.
به گونهاى كه اگر آن عمل را صد درصد مخالف عقل سليم آدمى هم بدانيم صرفاً به دليل پيروى اكثريت جامعه از آن، پيروى از چنين فكرى را براى خود لازم بشماريم. دربرابر چنين پيروى مذمومى از اكثريت، درمواردى نيز پيروى از اكثريت به عنوان يك راه حل مورد تأييد قرآن است. و آن درجائى است كه درانجام يك كار جمعى و عمومى ترديد داشته باشيم و درجايى كه ترك و انجام كار مباح و از نظر شرع جايز باشد. اما درانتخاب راه حل و چاره كار دچار شك و ترديد هستيم. دراينجا به رأىگذاشتن يكى از شقوق كار و پيروى از نظر اكثريت قطعاً بلامانع است.
5. تجليل از عقل درآيات و روايات
يكى از نمودهاى بارز توجه به عنايت اسلام به عقل، تعابير زيبا، رسا و بلندى است كه درآيات و روايات شريفه درتجليل از عقل به كار برده شده است. ارزش دادن به عاقل درمقابل جاهل، معرفى نمودن عقل به عنوان پيامبر درونى و امورى از اين قبيل همگى نشانگر اهميت فوق العاده عقل در دين اسلام است. به نمونههاى بارز اين تعابير كه از كلام استاد مطهرى نقل شده است توجه فرمائيد:
در اسلام و متون اسلامى سخنان فوق العاده بلند و عجيب درباره عقل گفته شده است اولاً خود قرآن دائماً دم از تعقل مىزند گذشته ازاين، در اخبار و احاديث ما آنقدر براىعقل، اصالت و اهميت قائل شدهاند كه وقتى شما كتابهاى حديث را باز كنيد اولين بابى كه مىبينيد كتاب العقل است. مثلاً اگر سراغ اصول كافى برويد- اصول كافىتمام ابواب حديثى ما را دارد- اولين بابى كه با باز كردن اين كتاب مىبينيد، كتاب العقل است. در اين »كتاب العقل« احاديث شيعه از اول تا به آخر به حمايت از عقل برخاسته است.
امام موسى بن جعفر(عليهالسلام) تعبير فوق العاده عجيب دارد، مىفرمايد: خدا دو حجت دارد، دو پيغمبر دارد: يك پيغمبر درونى كه عقل انسان است و يك پيغمبر بيرونى كه همان پيغمبرانى هستند كه انسانند و مردم را دعوت كردهاند. خدا داراى دو حجت است اين دو حجت مكمل يكديگر هستند: يعنى اگر عقل باشد و انبياء نباشد، بشر به تنهايى راه سعادت خود را نمىتواند طى كند و اگر انبياء باشند و عقل نباشند، باز انسان راه سعادت خود را نمىپيمايد. عقل و نبى هر دو با يكديگر يك كار را انجام مىدهند. ديگر از اين بالاتر در حمايت عقل نمىشود گفت.
تعبيراتى از اين قبيل كه شايد خيلى شنيده باشيد، زياد داريم. »خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است«، »خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است«، »سكوت و سكون عاقل از حركت كردن جاهل بالاتر است« و »خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد مگر آنكه اول، عقل آن پيغمبر را به حد كمال رساند، به طورى كه عقل او از عقل همه امتش كامل تر بود. ما حضرت رسول را »عقل كل« مىناميم. اين با ذوق مسيحيت هرگز جور درنمى آيد. چون اصلاً ]در مسيحيت[ عقل با دين دو حساب جداگانه دارند ولى ما پيغمبر را »عقل كل« مىناميم و مى دانيم.
بنابراين، اهميت و ارزش فوق العاده عقل در آيات و روايات اسلامى يكى از مسلمات و امور قطعى است كه جاى هيچگونه شك و ترديدى براى محقق با انصاف باقى نمىگذارد.
اكنون كه اهميت عقل از ديدگاه قرآن واضح و روشن شد اين سوال مطرح مىگردد كه آيا قرآن اهميت و ضرورت توجه به عقل و دستورات آن را فقط در محدوده مسائل فردى و زندگى روزمره مورد تاكيد قرار مىدهد و يا اصولاً قرآن براى احكام عقل سنديت و حجيت قائل است و حتى در مسائل شرعى و احكام دينى نيز آن را معتبر مىشمارد؟ گرچه پاسخ اين سوال بطور اجمال از مباحث گذشته روشن شده است اما بنا به ضرورت و اهميت بحث فصل جداگانه را به آن اختصاص مىدهيم.
حجيت و سنديت عقل از ديدگاه قرآن
مفهوم حجيت عقل
معناى لغوى »حجت« عبارت است از هر چيزى كه بتوان با استفاده از آن بر ديگرى احتجاج كرد. اين احتجاج ممكن است به قبول عذر احتجاج كننده و يا ساكت كردن طرف مقابل بيانجامد.
بنابراين هنگامى كه از حجيت عقل سوال مىكنيم؛ درصدد يافتن پاسخ اين مسئله هستيم كه اگر عقل به چيزى حكم كرد آيا مىتوانيم به استناد حكم عقل آن عمل را انجام دهيم؟ آيا خداوند چنين عملى را از ما مىپذيرد؟ معناى دقيق تر، مفهوم حجت عقل را از كلام استاد مطهرى پى مىگيريم:
بايد ببينيم كه آيا عقل از نظر قرآن سند است و به تعبير علماى فقه و اصول آيا عقل حجت است يا خير؟ و اين بدان معنى است كه اگر دريافتى واقعاً دريافت صحيح عقل باشد آيا مىبايد بشر به آن احترام بگذارد و برطبق آن عمل كند يانه؟ و اگر عمل كند و احياناً در مواردى مرتكب خطا شود آيا خداوند او را معذور مىدارد يا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نكند آيا خداوند به اين دليل كه چرا با اينكه عقلت حكم مىكرد، عمل نكردى، او را مجازات خواهد كرد يا خير؟
دلايل سنديت عقل در قرآن و مسئله سنديت و حجيت عقل از نظر اسلام در جاى خودش ثابت است و علماى اسلام نيز از ابتدا تاكنون- جز گروهى اندك- هيچكدام در سنديت عقل ترديد نداشتهاند و آن را جزو منابع چهارگانه فقه به حساب آورده اند. ما چون درباره قرآن گفتگو مىكنيم لازم است دلايل حجيت عقل را از خود قرآن استخراج نمائيم. قرآن به انحاء مختلف سنديت عقل را امضا كرده است كه به مهم ترين آنها در اينجا اشاره مىكنيم.
1. دعوت به تعقل از طرف قرآن
قرآن كريم از دو طريق مخاطبان خود را به تعقل دعوت نموده است و از اين طرق ارزشمندى احكام صادره از سوى عقل را رسميت بخشيده است. يكى به طريق مستقيم و به دلالت مطابقى و دوم به طريق غيرمستقيم و به دلالت التزامى.
در روش مستقيم قرآن صريحا دعوت به تعقل كرده است و كسانى را كه عقل خود را به كار نمىگيرند مذمت نموده است. در قرآن كريم كلمه عقل و مشتقات آن 94 بار بكار برده شده است.
استاد مطهرى پيرامون اين دسته از آيات مىفرمايند: تنها دريك مورد مىتوان از دهها آيه قرآن نام برد كه در آنها به اين مسئله اشاره شده است كه ما اين موضوع را طرح كردهايم تا درباره آن تعقل كنيد. به عنوان مثال از يك تعبير شگفت انگيز قرآن برايتان نمونه مىآورم. قرآن مىفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ».
بدترين جنبدهها كسانى هستند كه كر و گنگ و لايعقلند. البته واضح است كه منظور قرآن از كر و لال، كر و لال عضوى نيست. بلكه منظور آن دسته از مردماند كه حقيقت را نمىخواهند بشنوند و يا مىشنوند و به زبان اعتراف نمىكنند. گويى كه از شنيدن حقايق عاجزاند و صرفاً براى شنيدن مهملات و خزعبلات آمادگى دارند از نظر قرآن، كراند و زبانى كه تنها براى چرندگويى به كار مىافتد به تعبير قرآن لال است. لايعقلون نيز كسانى هستند كه از انديشه خود سود نمىگيرند. قرآن اينگونه افراد را كه نام انسان زيبنده آنها نيست در سلك حيوانات و بنام چهارپايان مخاطب خويش قرار مىدهد.
در يك آيه ديگر ضمن طرح يك مسئله توحيدى در مورد توحيد افعالى و توحيد فاعلى مىفرمايد: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ هيچكس را نرسد كه ايمان بياورد مگر به اذن الهى.«
به دنبال طرح اين مسئله غامض كه هر ذهنى ظرفيت تحمل و درك آن را ندارد و براستى انسان را تكان مىدهد آيه را چنين دنبال مىكند: «وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»؛ و بر آنانكه تعقل نمىكنند پليدى قرار مىدهد.«
در اين دو آيه كه به عنوان نمونه ذكر كردم، قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابقى دعوت به تعقل نموده است.
اما در روش غيرمستقيم، قرآن به نكاتى اشاره مىكند كه پذيرش آنها بدون به رسميت شناختن عقل ممكن نيست و به عبارت ديگر لازمه منطقى اظهار اينگونه مطالب، اعتراف به حجيت و سنديت عقل است. استاد مطهرى درباره اين شيوه قرآن مىفرمايند:
آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارند كه قرآن به دلالت التزامى سنديت عقل را امضا مىكند. به عبارت ديگر سخنانى مىگويد كه پذيرش آنها بدون آنكه حجيت عقل پذيرفته شده باشد امكان پذير نيست، مثلاً از حريف، استدلال عقلى مىطلبد: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ»
به دليل التزام مىخواهد اين حقيقت را بيان كند كه عقل سند و حجت است و يا اينكه رسما براى اثبات وحدت واجب الوجود، قياس منطقى ترتيب مىدهد؛ «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» در اينجا قرآن يك قضيه شرطيه تشكيل داده است؛ مقدم را استثناء كرده و تالى را ناديده گرفته است. اين يك قياس استدلالى و برهان صد درصد عقلى است. اگر قرآن استدلال و قياس را معتبر نشمارد، ديگر خودش اقامه قياس و برهان نمىكند و يا مثلا در مورد معاد مىفرمايد: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون» در اين آيه به اصل خالقيت و اصل حكم بارى تعالى تمسك جسته است. اگر معادى نباشد پس خلقت شما عبث خواهد بود و خلقت عبث هم محال است و به عبارت ديگر مگر ممكن است، خداى حكيم كار عبث كند؟ اگر معاد نباشد، خلقت عبث است و عبث محال است، پس خلقت ضرورى است و بنابراين وجود معاد حتماً ضرورى است. اين خود اقامه برهان است. بنابراين طبق همين آيات كافى است كه قرآن كريم، ابزار استدلال و منبع عقل را معتبر بشمارد.
2. استفاده قرآن از نظام على و معلولى
دليل ديگرى كه استاد مطهرى براى نشان دادن اصالت عقل در قرآن بيان مىكنند، مسئله استفاده قرآن از نظام على و معلولى است. استاد معتقد است با توجه به آنكه رابطه علت و معلول و اصل عليت، پايه تفكرات عقلانى است و هرگونه استدلال عقلى مبتنى بر پيش فرض وجود نظام عليت در جهان است بنابراين به كارگيرى و استفاده از لازم به معناى اعتقاد و التزام به ملزوم است. از اين رو استفاده قرآن از نظام عِلّى و معلولى را نيز بايد يكى از مواردى به شمار آورد كه قرآن به دلالت التزامى به تعقل دعوت نموده و حجيت و سنديت آن را امضاء مىكند.
از آنجا كه استاد به لحاظ اهميت موضوع آن را جداگانه ذكر نموده است ما نيز آن را به عنوان دليل دوم بيان مىكنيم. استاد مطهرى در اين رابطه دو مثال قرآنى ذكر مىنمايند كه دقت در آنها مراد ايشان را از عنوان فوق روشن تر مىكند:
به عنوان مثال اين آيه را درنظر بگيريد كه مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ». مىخواهد بگويد درست است كه همه سرنوشتها به اراده خداست ولى خداوند سرنوشت را از ماوراى اختيار و تصميم و عمل بشر بر او تحميل نمىكند و كار گزاف انجام نمىدهد، بلكه سرنوشتها هم نظامى دارند و خدا سرنوشت هيچ جامعهاى را خود به خود و بى وجه عوض نمىكند، مگر آنكه آنان خودشان، در آنچه كه مربوط به خودشان است، مانند نظامهاى اخلاقى و اجتماعى و ... و آنچه مربوط به وظايف فرديشان است، تغيير دهند.
از سوى ديگر قرآن مسلمانان را تشويق مىكند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پيشين بپردازند و از آن درس عبرت بگيرند. بديهى است اگر سرگذشت اقوام و ملتها و نظامها براساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشتها از بالا به پايين تحميل مىگرديد ديگر مطالعه و پندآموزى معنىنداشت. قرآن با اين تأكيد مىخواهد تذكر دهد كه بر سرنوشت اقوام نظامات واحدى حاكم است. به اين ترتيب اگر شرايط جامعهاى مشابه شرايط جامعه ديگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود.
در آيه ديگر مىفرمايد: «فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ × أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»؛ چه بسيار شهر و ديارى كه ما اهلش را در آن حال كه به ظلم و ستم مشغول بودند به خاك هلاك نشانديم و اينك آن شهرها از بنياد ويران است. چه چاهها و قناتهاى آب كه معطل بماند چه قصرهاى عالى كه بى صاحب گشت، اكنون مردم اين زمان نمىخواهند در روى زمين گردش كنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمايند واز آنها درس بگيرند...«
در انتها استاد از اين آيات بر مدعاى خود چنين استدلال مىكنند كه: در تمام اين مطالب، قبول نظامات به دلالت التزامى مويد نظم عِلّى و معلولى است و پذيرش رابطه علىو معلولى به معناى قبول سنديت عقل است.
در اينجا ممكن است سوالى مطرح شود كه در آيات زيادى از قرآن وقوع حوادث و حدوث معلولها مستقيماً به خدا نسبت داده شده است، با همه اين احوال چگونه مىتوان قبول كرد كه قرآن نظام عليت را در جهان قبول دارد. مثلاً در برخى از آيات، نزول باران، فرستادن بادها، رويش گياهان و امور ديگر مستقيماً به خدا نسبت داده شده است. علاوه بر آن در آيه 17 سوره انفال اصولاً نسبت دادن حوادث و حتى اعمال بشر را به غير خدا مردود و نادرست شمرده است آنجا كه مىفرمايد: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛ اى مؤمنان شما كافران، را نكشتيد بلكه خدا كشت. و اى رسول! تو تير نيانداختى بلكه خدا تيرانداخت.«
پاسخ كامل اين سؤال را بايد در مباحث مربوط به توحيد افعالى يافت. بنا به اصل قرآنى »توحيد افعالى« موجودات عالم همچنانكه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و خدا به تعبير قرآن قيوم همه عالم است، در مقام تاثير و عليت نيز استقلال ندارند اما اين مسئله هيچ منافاتى با پذيرش اصل عليت جهان و تأثير و تأثر امور مادى در يكديگر ندارد بلكه فقط مؤمنين بايد توجه داشته باشند كه علت و اسباب ظاهرى در ذات و فعل خود مستقل نبوده، علت العلل هستى خداوند سبحان است.
استاد مطهرى با دقت و نكته سنجى خاص احتمال ايجاد سؤال فوق را در ذهن خواننده در نظر گرفته و در پاسخ آن مىفرمايند:
با آنكه قرآن از جانب خدا سخن مىگويد و خداوند نيز آفريننده نظام علت و معلولى است و طبعاً سخن از ماورائى است كه علت و معلول مادون آن قرار دارند، با اين همه از اين موضوع غفلت نمىكند كه از نظام سببى و مسببى عالم ياد كند و وقايع و پديدهها را مقهور اين نظام بداند.